اسلام تسکت

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

«القائات» جمع «القاء» در لغت به معنای یاد دادن، آموختن و افکندن می‌آید. «سبوح» از ریشه «سبح» است و به معنای پاک، منزه و ستایش شده است؛ و چون تسبیح حقیقی مخصوص خداوند است، هرگاه سبوح گفته شود مقصود خداوند متعال است.[1]
«القائات سبوحی» اصطلاحی عرفانی است؛ در نزد عارفان القائات به معناى آن چیزی است که بر قلب انسان وارد می‌شود؛ آن یا صحیح است یا فاسد؛ و القای صحیح هم یا الهى ربانى است که متعلق به علوم و معارف است، و یا مُلکى روحانى است که مشوّق و انگیزه بر طاعت است. القای فاسد هم یا نفسانى است که در آن فقط بهره و حظ نفس وجود دارد که آن‌را «هاجس» می‌نامند؛ و یا شیطانى است که دعوت به معصیت می‌کند که «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» که «وسواس» نامیده می‌شود.[2]
به بیان دیگر، القا بر دو قسم است: یکى القای رحمانى، دیگرى القای شیطانى؛ و هر یک از آنها یا بدون واسطه است، یا با واسطه؛ قسم اول(القای رحمانی بدون واسطه) القایى است که بر وجه خاص رحمانى حاصل می‌شود؛ یعنى القایی رحمانى و ربانى است که منزه از مقتضاى اسم المضل است؛ یعنی مبرای از القائات شیطانى است؛ و مراد از «القای سبوحى» همین است. دوم القای رحمانى با واسطه است که عبارت از القایی است که ابتدا افاضه می‌شود بر عقل اول و بعد بر ارواح قدسیه و بعد بر نفوس حیوانی منطبع که از آن به «نفث روحى» تعبیر می‌آورند.[3]
مقصود از تفکرات عقلی، اندیشیدن‌هایی است که مبتنی بر برهان و دلیل محکم باشد.
«هیمان» از ریشه «هیم» به معنای تشنگی شدید، عشق و سرگردانی است.[4] شهود به معناى مشاهده و دیدن و گواه است. «هیمان شهودی» در اصطلاح عرفان، عبارت از حیرت و محو شدن در تلاطم امواج وجود حق؛ قرار گرفتن در پرتو انوار و تجلیات الهى و استغراق در آن تجلیات است.
خلاصه این‌که عبد در مراتب و درجات سیر و سلوک و تلألؤ و تجلى انوار حق بر دل او و قرب و اتصال به انوار ملکوتى الهى آن‌چنان در وادى توحید گم گردد و غرق در امواج دریای بی‌پایان توحید الهى گردد که از خود و از ما سوى الله چشم ‏پوشد و عالم و آدم را فراموش کند.[5]

[1]. ر. ک: معین، محمد، فرهنگ معین، یک جلدی، ماده القاء و سبوح ؛ معلوف، لودیس، المنجد، ترجمه، بندر ریگی، محمد، ماده لقی و سبح.
[2]. ر. ک: فنارى، شمس الدین محمد حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص 146، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 2010م.
[3]. ر. ک: قیصرى، داود، شرح فصوص الحکم، ص 314، تهران، علمى و فرهنگى، چاپ: اول، 1375ش.
[4]. ر. ک: معلوف، لودیس، المنجد، ماده هیم؛ راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، ج1، ص 848، بیروت، چاپ اول، 1412ق؛ مصطفوى، حسن، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم ج11، 338، بیروت، قاهره، لندن، چاپ سوم، 1430ق.
[5]. ر. ک: سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 2187، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1373ش.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 174 تاريخ : جمعه 28 اسفند 1394 ساعت: 5:02

عناوین نامبرده شده(قطب، اوتاد، ابدال، نجباء و صلحاء) از اصطلاحاتی است که در برخی کتاب‌های عرفانی آمده است و اشاره به مقاماتی دارد که اهل عرفان در مورد اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بر می‌شمارند.
اصرار و تأکید بر روی این اصطلاحات هر چند در کتاب‌های عرفانی وجود دارد؛[1] اما به نظر می‌رسد – صرف نظر از برخی جزئیات – بتوان ریشه‌های آن را در برخی متون دینی و روائی یافت که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
1. از امام علی(ع) نقل شده است: «ابدال از شام و نجباء از کوفه هستند».[2]
2. همچنین از آن‌حضرت نقل شده است: «ابدال در شام، نجباء در مصر، و عصائب در عراق هستند».[3]
3. امام علی(ع) در خطبه معروف به شقشقیه، خود را «قطب» سنگ آسیاب حکومت خوانده‌اند.[4]
4. در دعای ام داوود که ظاهرا از امام صادق(ع) نقل شده، آمده است: «خدایا بر اوتاد و وابدال درود بفرست».[5]
چند نکته:
الف. در برخی متون عرفانی و سخنان اهل معرفت این عناوین به صورت مترادف به کار رفته است؛ یعنی مثلاً گاهی که اوتاد گفته شده، مقصود ابدال بوده و یا برعکس.[6]
ب. از آن‌جا که این عناوین اعتباری و بر اساس ذوق و سلیقه ابداع شدند؛ از این‌رو توافق و اجماعی بر تفسیر و توضیح آن وجود ندارد.[7]
ج. توضیح اجمالی این عناوین.
همان‌گونه که اشاره کردیم در مورد توضیح و تفسیر این عناوین، مقداری اختلاف مشاهده می‌شود، ولی ما اکتفاء می‌کنیم به آنچه که از شیخ کفعمی در ذیل دعای ام داوود نقل شده است:[8] گفته شده است که زمین از قطب، چهار اوتاد، چهل ابدال، هفتاد نبی و سیصد و شصت صالح خالی نیست. پس قطب[یکی است و آن در این عصر] مهدی(عج) است. «اوتاد» ممکن است بیشتر از چهار تا باشند؛ اما کمتر از چهار تا نیستند؛ زیرا دنیا شبیه خیمه است و مهدی(عج) مانند عمود و ستون آن است، و این چهار اوتاد طناب‌های آن هستند. «ابدال» بیشتر از چهل تا هستند. «انبیاء» از هفتاد تا بیشترند. «صالحان» نیز  از سیصد و شصت بیشترند. ظاهر این است که خضر و الیاس از اوتاد و از ملازمان دائره‌ی قطب هستند.
اما ویژگی «اوتاد» این است که آنها کسانی هستند که در یک چشم برهم زدن نیز از یاد خدا غافل نیستند؛ در دنیا فقط به دنبال چیزی هستند که آنها را به آخرت برساند؛ لغزش‌های بد و شر از آنها سر نمی‌زند؛ البته عصمت از سهو و نسیان هر چند در قطب شرط است، اما در اوتاد شرط نیست، ولی عصمت از کار زشت در آنها شرط است.
«ابدال» از نظر مراقبت پایین‌تر از اوتاد هستند؛ ویژگی آنان این است که هر گاه غفلتی از آنان سر زند با تذکر آن‌را جبران می‌کنند و عمداً گناه نمی‌کنند. «نجباء» پایین‌تر از ابدال هستند. «صالحان» عبارتند از کسانی که اهل تقوا هستند و به عدالت پایدارند و گاهی گناه از آنها صادر می‌شود، ولی با استغفار و پشیمانی جبران می‌کنند. می‌گویند اگر یکی از چهار اوتاد کم شود، یکی از چهل [ابدال] جایگزین او می‌شود؛ اگر یکی از چهل [ابدال] کم شود، یکی از هفتاد [نبی] جانشین او می‌شود؛ اگر یکی از هفتاد [نبی] کم شود، یکی از سیصد و شصت [صالح] جایگزین می‌شود؛ و همین‌طور اگر یکی از سیصد و شصت [صالح] کم شود، یکی از بقیه مردم جای او را می‌گیرد.[9]
د. بر اساس این تقسیم‌بندی رتبه و مقام امام زمان(عج) مقام «قطب» است که در هر عصری فقط یک قطب وجود دارد و همه باید حول محور او باشند.

[1]. ر. ک: التسترى، سهل بن عبد الله، تفسیر التسترى، ص77، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1423ق؛ الحکیم الترمذى، ختم الاولیاء، ص 144، بیروت، مهد الآداب الشرقیة، چاپ دوم، 1422ق؛ البکرى، ابوالقاسم عبد الرحمن، الانوار فى علم الاسرار و مقامات الابرار، ص 101، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1421ق.
[2]. «الْأَبْدَالُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ النُّجَبَاءُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ یَجْمَعُهُمُ اللَّهُ لِشَرِّ یَوْمٍ لِعَدُوِّنَا». مفید، محمد بن محمد، الأمالی، ص 31، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
[3]. «الأبدال‏ بالشام‏ و النجباء بمصر و العصائب بالعراق یجتمعون فیکون بینهم»‏. عاملى نباطى، على من محمد، الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج 2، ص 244، نجف، المکتبة الحیدریة، چاپ اول، 1384ق؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 3، ص 243، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1367ش.
[4]. شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 47، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[5]. طوسى، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ج ‏2، 809، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، چاپ اول، 1411ق. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَوْصِیَاءِ وَ السُّعَدَاءِ وَ الشُّهَدَاءِ وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى‏ الْأَبْدَالِ‏ وَ الْأَوْتَادِ وَ السُّیَّاحِ وَ الْعُبَّادِ وَ الْمُخْلَصِینَ وَ الزُّهَّادِ وَ أَهْلِ الْجِدِّ وَ الِاجْتِهَادِ».
[6]. فرغانى، سعید الدین، منتهى المدارک فى شرح تائیة ابن فارض، ج 2، ص 175، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1428ق.
[7]. «و المجمع علیه، من اهل الطریق، أنهم (الاولیاء) على ست طبقات امهات: اقطاب، و أئمة، و اوتاد، و ابدال، و نقباء، و نجباء». ر. ک: ختم الاولیاء، ص144.
[8]. هر چند شیخ کفعمی اشاره‌ای به روایت بودن آن نمی‌کند، بلکه تعبیرات آن تناسب با روایت ندارد، ولی در برخی کتاب‌های عرفانی بخشی از آن‌را به عنوان روایت ذکر می‌کنند؛ ر. ک: مستملى بخارى، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج ‏1، ص 10، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1363ش.
[9]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏53، ص 301، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 186 تاريخ : جمعه 28 اسفند 1394 ساعت: 5:02

روشن است که در اسلام ربا گرفتن و ربا دادن (چه در قرض و چه در معامله)[1] جایز نیست، ولی این قانون در مواردی استثنا شده است. فقها در این زمینه می‌گویند:
" اگر مسلمان از کافرى که در پناه اسلام نیست ربا بگیرد اشکال ندارد و نیز پدر و فرزند و زن و شوهر مى‌توانند از یکدیگر ربا بگیرند." [2]
مستند فتوای فقها در این مسئله وجود روایاتی از اهل بیت(ع) است،[3] ولی در این احادیث، اشاره‌ای به حکمت آن نشده است. ممکن است حکمت این مسئله در آن باشد که آن مفسده‌ای که در ربا بین سایر افراد دیده می‌شود و در برخی احادیث به آن اشاره شده است،[4] در موارد مذکور دیده نمی‌شود؛ چرا که به طور عادی زن و شوهر یا پدر و فرزند، دارای خرج و مخارج مشترک هستند و پرداخت ربا و زیادی بین آنها، نوعی کمک به اقتصاد و معیشت خویشتن است.
مثلاً پدر لازم است در حد توان کمکهای اقتصادی خویش را از فرزند دریغ نکند، حال اگر طی عقد قراردادی قرار شد، مقداری ربا پدر به فرزند بدهد، در حقیقت این امر می‌تواند بخشی از آن کمکها باشد.
درباره ربا گرفتن از کافر غیر ذمی نیز، با توجه به اینکه دولت اسلامی تعهدی در حفظ جان و مال این افراد ندارد، پس گرفتن ربا در قراردادها از آنها دور از ذهن نخواهد بود.

[1]. جهت آگاهی بیشتر در این زمینه می‌توانید به نمایه 28505 (مفهوم ربا)‌ در همین سایت مراجعه نمایید.
[2]. امام خمینی، توضیح المسائل (محشّی)، گردآورنده: بنی‌هاشمی خمینی، سید محمدحسین، ج‌2، ص 215، م 2080، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ هشتم، 1424ق؛ آیت الله خویی: (بنا بر احتیاط واجب پدر و فرزند و زن و شوهر نیز نمى‌توانند از یکدیگر ربا بگیرند)؛ آیت الله شبیری زنجانی: (بنا بر احتیاط واجب پسر از پدر و زن از شوهر خود ربا نگیرد، ولی عکس آن ایرادی ندارد).
[3]. ر.ک: ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص 278، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - قم، چاپ: دوم، 1413 ق؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج ‏5، ص147، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 169 تاريخ : جمعه 28 اسفند 1394 ساعت: 5:02

انسان برای رساندن مقصود خود، الفاظی را کنار هم قرار داده و تشکیل کلام می‌دهد که نقش هر کلمه در کلام می‌تواند متفاوت باشد و این تفاوتهای موجود در جایگاه کلمه، گاه با تغییر حرکات و حروف مشخص می‌شود که علم نحو متکفل بیان آن است.[1]
با این وجود، در برخی از اقسام کلمه[2] قابلیت چنین تغییری وجود نداشته و در نقش‌های مختلف، حرکات و حروفشان ثابت است. از این‌رو؛ کلمات به اعتبار «قابلیت تغییر» و «عدم قابلیت تغییر» به دو قسم «مُعرب» و «مبنی» تقسیم شده است. به کلماتى؛ مانند «الله» و «النبیّون» که در نقش‌هاى مختلف، حرکات و حروف آخر آنها تغییر می‌کند، «معرب» و به این تغییرات «اعراب» گفته مى‏شود. کلماتى؛ مانند «هذا» که در نقش‌هاى مختلف، تغییرى در آخر آنها صورت نمی‌گیرد، «مبنى» بوده و به این ویژگى تغییرناپذیری،[3] «بناء» گفته می‌شود.[4]
مبنی شدن کلمات؛ گاهی اصلی و گاهی عارضی می‌باشد؛ مثلاً اصل در حروف و افعال، مبنی بودن و اصل در اسماء معرب بودن است. ولی گاهی اسماء نیز به خاطر شباهت پیدا کردن به حروف از قبیل شباهت وضعی،[5] معنوی،[6] استعمالی[7] و افتقاری[8] مبنی می‌شوند.[9]
اصل در مبنیات،[10] نیز مبنی بر سکون بودن است و گاهی نیز از این اصل عدول شده و برخی از کلمات، مبنی بر کسر یا ضم یا فتح می‌شوند.[11] چنان‌چه ابن مالک گفته:
و کلُّ حرفٍ مستحقٌّ للبناء      و الاصل فی المبنی اَن یُسَکِّنا
و منه ذو فتح و ذو کسر و ضم     کَاَینَ اَمسِ حیثُ و الساکن کَمْ[12]
بنابراین، برخی از حروف، از اصل کلی در مبنیات عدول کرده و مبنی بر فتح،[13] یا  کسر[14] یا ضم[15] خواهند بود اما تفاوتشان با کلمات معرب این است که تغییر آخرشان حرکت اعرابی به سبب عامل نیست، بلکه حرکت بنایی و غیر قابل تغییر است که در تمام حالات مختلف به همان حرکت باقی خواهد بود.
در پایان توجه به این نکته نیز ضروری است که گاه حرکت بنایی کلمات مبنی نیز تغییر می‌کند و البته – بر خلاف کلمات معرب - این تغییر حرکت، ناشی از عوامل و جایگاه کلمه در جمله نیست، بلکه ناشی از دلایلی چون «التقای ساکنین»و...، است.
به عنوان نمونه، حرف «مِنْ» مبنی بر سکون است، اما اگر بعد از آن اسمی با الف و لام بیاید، به صورت مفتوح «مِنَ ال...» ادا می‌شود.

[1]. ر.ک: عصارى، محمودرضا، مفاهیم علم نحو( 1)، ص 21، قم، جامعة المصطفى العالمیة، چاپ اول، 1388 ش.
[2] . اعم از اسم، فعل، حرف.
[3]. عدم تغییر آخر کلمه در نقش‌هاى مختلف.
[4]. مفاهیم علم نحو، ص 23.
[5]. یعنی اسم مانند اغلب حروف، به صورت یک حرفى و یا دو حرفى وضع شده باشد؛ مانند «ت» در «ضربت» و «نا» در «ضربنا».
[6]. یعنی یک اسم متضمّن معناى حرف باشد؛ مثل «متى» که متضمّن معناى «ان شرطیه» است.
[7]. یعنی یک اسم همچون حروف استعمال شود؛ مثلاً عمل کند ولى معمول واقع نشود؛ مانند اسماء افعال‏.
[8]. یعنی یک اسم همچون حروف، در افاده معنا محتاج جمله باشد؛ مانند موصولات.
[9]. آل بویه، على، ترکیب، ترجمه و تلخیص مطالب ألفیة ابن مالک‏، ص 30 - 31، قم، عالمه، چاپ اول، 1383 ش.
[10]. اعم از اسم و فعل و حرف.
[11]. ترکیب، ترجمه و تلخیص مطالب ألفیة ابن مالک، ص 31.
[12] . سیوطى، عبد الرحمن بن ابی‌بکر، البهجة المرضیة على ألفیة ابن مالک،‏ تعلیقه: حسینى دشتى، مصطفى، ص 24، قم، اسماعیلیان، چاپ نوزدهم، بی‌تا.
[13]. مانند حروف مشبهه بالفعل از قبیل؛ اِنَّ، اَنَّ، لعلَّ و... .
[14]. مانند لام جاره.
[15]. مانند «مُنذُ» از حروف جاره.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 25 اسفند 1394 ساعت: 19:04

بین «مباحث کلامی» و «بدعت‌گذاری در دین» تلازمی وجود ندارد؛ زیرا هدف اصلی مباحث کلامی دفاع از مبانی دین است.[1] البته احتمال اشتباه برداشت در هر علمی وجود دارد و متکلمان هم از این قاعده مستثنا نیستند؛ از این‌رو ممکن است برخی از متکلمان به جهت عدم تسلط کافی بر مبانی دینی، مباحثی را مطرح کنند که نتیجه‌اش بدعت‌گذاری در دین باشد.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 25 اسفند 1394 ساعت: 19:04

شخصی که از دنیا می‌رود و متوجه مرگش می‌شود هراسان است؛ ترس از مواجه شدن با فرشتگان مرگ؛ جدا شدن روح از بدن - تا آن زمان تجربه نکرده بود -؛ ترس از وارد شدن در قبر و مواجه شدن با فرشتگان مأمور.
بر این اساس، در روایت آمده است: هنگامى که برادر مؤمن خود را به طرف قبر می‌برید او را ناگهان داخل قبر نگذارید و بدین وسیله قبر را بر وى دشوار و سخت مگردانید، بلکه میّت را در فاصله دو یا سه ذراعى[1] قبر از قسمت پایین قرار بده تا آمادگى پیدا کند سپس او را در لحد قبر قرار بده و اگر بتوانى صورتش را به خاک و روى زمین بچسبانى پس صورتش را برهنه کن و روى خاک بگذار و سزاوار است ولىّ میّت در کنار سر او باشد و از شیطان به خدا پناه برده و سپس فاتحة الکتاب و معوّذتین (سوره‌های فلق و ناس) و قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى را قرائت کند و پس از آن عقائد حقّه را به زبان آورده و به یک یک از ائمّه(ع) اقرار کند تا برسد به صاحب امر حضرت امام مهدی(عج).[2]
و نیز گفته شده؛ میت را تکان داده و به او تفهیم کند که کجا است. به او بگوید توجه داشته باش، حواس خود را جمع کن و نترس. وقتی که دو ملک می‌آیند و از تو سؤال می‌کنند به آنها این جواب‌ها را بده.
بر این اساس، تلقین نوعی یادآوری برای افراد معتقد است و نه دعوت به ایمان برای غیر مؤمنان. به عبارت دیگر؛ تلقین کمکی به فرد مرده است تا برای زندگی برزخی و مواجه شدن با ملائکه آماده‌تر باشد. البته برای به ظاهر مسلمانانی که خدا و رسول در زندگی‌شان هیچ نقشی نداشته، تلقین تنها یک امر ظاهری است؛ زیرا زندگان نمی‌توانند مرزبندی دقیقی از افراد معتقد و غیر معتقد داشته باشند.

[1]. ذراع در این‌جا؛ به حد فاصل آرنج تا سر انگشت میانی می‌گویند.
[2]. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج ‏1، ص 306، قم، کتاب فروشی داوری، چاپ اول، 1385ش.

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 25 اسفند 1394 ساعت: 19:04

در صورتی که فرد مطالعه‌کننده به حدی از شناخت دین اسلام رسیده باشد که مطالعه این کتابها، موجب سست‌شدن عقیده‌اش نشود، مانعی ندارد.
ضمائم:
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[1]
حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای (مد ظله العالی):
خواندن آنها براى کسى که قدرت شناخت و تشخیص مطالب باطل را دارد به قصد ابطال و ردّ آنها جایز است به شرطى که به خود مطمئن باشد که از حق منحرف نمى‏شود و گرنه جایز نیست.
حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
اگر بیم گمراهی باشد جایز نیست.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
در صورتی که مطالعه این کتب موجب مفسده اعتقادی نباشد برای کسانی که اطلاعات کافی دارند مانعی ندارد.

[1]. استفتا از دفاتر آیات عظام: خامنه‌ای، سیستانی، مکارم شیرازی،(مد ظلهم العالی) توسط سایت اسلام کوئست.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 237 تاريخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 ساعت: 6:09

این پرسش، ناظر به روایاتی مانند دو روایت ذیل می‌باشد:
الف. امام باقر(ع) می‌فرماید: در کتاب امام علی(ع) چنین یافتیم. «...من و اهل بیتم، همان کسانى هستیم که خداوند، زمین را به ما به ارث می‌دهد و ماییم پرهیزگاران و زمین، تماماً از آنِ ما است. پس هر یک از مسلمانان، زمینى را احیا کند، باید همواره آبادش نگهدارد و مالیات آن‌را به امامِ از اهل بیت من بپردازد و هر چه از آن زمین استفاده کند و بخورد، حقّ او است و اگر زمین را رها سازد یا خرابش کند و بعد از او مَرد دیگرى از مسلمانان آن‌را بگیرد و آبادش نماید، او نسبت به آن زمین از کسى که آن‌را رها کرده، سزاوارتر است و باید مالیاتش را به امامِ از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمین استفاده کند، حقّ او است، تا زمانى که قائمِ از خاندان من با شمشیر ظهور کند. در این زمان، او آن اراضى را تصرّف می‌کند و جلوى آنها را می‌گیرد و تصرّف کنندگانشان را از آنها اخراج می‌کند - همان‌گونه که پیامبر خدا(ص) زمین‌ها را تصرّف و آنها را حفظ کرد- مگر زمین‌هایى که در دست شیعیان ما باشد که آن زمین‌ها را با آنان قرار داد اقطاع می‌بندد و زمین را در دست ایشان باقى می‌گذارد».[1]
ب. ابا بصیر می‌گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا بر امام زکات نیست؟ فرمود: «سخن محالى گفتى، اى ابا محمد! مگر نمی‌دانى که دنیا و آخرت از آن امام است و او آن‌را هر کجا خواهد می‌نهد و به هرکس که خواهد می‌دهد، این حق براى او از جانب خدا روا گشته، اى ابا محمد! همانا امام شبى نیست که بخوابد و براى خدا در گردن او حقى باشد که از آن مورد باز خواست گردد».[2]
در توضیح‏ این دسته از روایات نکاتی بیان می‌شود:
1. این دسته از روایات؛ از جهتی مربوط به مسائل فرعی و احکام فقهی شرعیه است، و از جهتی مربوط به اصول مذهب و مناسب مباحث کلامی می‌باشد. از جهت اول؛ فقهای شیعه این موضوع را به طور تفصیلی در مباحث فقهی؛ مانند کتاب احیاء موات، خمس، غصب و جهاد بیان کرده‌اند، و از جهت دوم که مناسب مباحث کلامی است، تنها بیانگر این است که:
الف. همه زمین از آن خدا است.
ب. خدا زمین را به هرکس که خواهد واگذار می‌کند.
ج. خدا زمین را با حدود و شرایطی به پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) واگذار کرده است.
د. امامان نسبت به شیعیان خود به شرط آباد ساختن و پرداخت خراج اجازه تصرف داده‌اند، ولی نسبت به دیگران اجازه نداده‌اند و چون امام زمان(عج) ظاهر شود، آن زمین‌ها را از ایشان بگیرد و خود تصرف کند.
بنابراین، خدای منّان که خالق عالم هستی است و همه موجودات را از کتم عدم به منصه وجود آورده، طبعاً و قهراً مالک به ملکیت حقیقی و محیط بر همه چیز به احاطه تکوینی است و این امری است طبیعی که هر موجدی مالک و صاحب اختیار کامل و مسلط بر مخلوق خود است.
حال خداوند خالق، بر اساس مالکیت حقیقی؛ کره خاکی را به آدم ابو البشر و خاتم انبیاء و امامان معصوم(ع) به عنوان خلیفة الله در زمین واگذار کرده است.[3] چنان‌که در قرآن می‌خوانیم: «...زمین از آن خداست، و آن‌را به هرکس از بندگانش که بخواهد، واگذار می‌کند و سرانجام [نیک] براى پرهیزکاران است».[4] بنابراین، به راستی آنها، ‌مالکان زمین و صاحب سلطنت واقعی بر این کره خاکی خواهند بود؛ چه آنکه این مالکیت از جانب خالق زمین به آنها عطا شده است.
2. از این دسته از روایات پیدا است که خداى تعالى دنیا را به امام بخشیده و او را مالک آن ساخته است. پس اگر دادن زکات بر امام واجب باشد، لازم می‌آید مالى که باید به عنوان زکات پرداخت شود در عین این‌که ملک امام است، ملک فقرا هم باشد و این امر محال است، ولى چون خدا دنیا را به امام عطا کرد، و به او اختیار داد به هر کس خواهد بدهد، امام(ع) هم اصل و سرچشمه منافع دنیا را که زمین است به شیعیانش بخشید، به شرط پرداخت حقوق واجب. از این‌جا معلوم گردد که شیعیان نسبت به زمین حق اولویت پیدا کنند، نه آن‌که مالک آن شوند؛ زیرا اگر قائل به ملکیت شویم، همان امر محال مذکور پیش آید.[5]
3. آنچه را ائمه(ع)، از اموال خود به عنوان زکات به فقرا می‌پرداخته‌اند (اگر معلوم شود که به این عنوان می‌پرداخته‌اند) بر آنها واجب نبوده است، بلکه براى رعایت حال فقرا و مراعات احسان و اکرام بوده است،[6] چنانچه امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: «چگونه من شبى سیر بخوابم و در اطرافم شکم‌هاى گرسنه باشند؟!».[7]

[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏1، ص 407 – 408، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. همان، ص 408 – 409.
[3]. ر. ک: عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق، رسولی محلاتی، هاشم، ج ‏2، ص 25، تهران، المطبعة العلمیة، چاپ اول، 1380ق.
[4]. اعراف، 128.
[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول الکافی، ترجمه و شرح، مصطفوی، سید جواد، ج ‏2، ص 269 – 270، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه، چاپ اول، 1369ش.
[6]. همان، ص 270.
[7]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 418، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 ساعت: 6:09

برای تضعیف یک حدیث، عوامل و معیارهای مختلفی وجود دارد، که مهم‌ترین آنها بیان می‌شود:
1. سستى حلقه‌هاى سند یا فقدان سند
اگر برخى و یا حتى یک تن از افراد واقع در سند حدیث را نشناسیم و یا نزد پژوهشگر و بر مبناى از پیش پذیرفته‌اش، معتبر نباشد،[1] آن‌گاه مجموع سند، دچار آسیب شده و اعتبار کافى ندارد. اشتراک نام یک راوى معتبر با یک راوى نامعتبر و یا تغییر نام او به نامى ناشناس و یا نامعتبر، نیز از آسیب‌هاى رایج و جدى در این عرصه است که البته در موارد فراوانى، با کمک دانش رجال و قواعد این علم در شناسایى اسامى مشترک، قابل حل است.
گفتنى است؛ گاه نام راوى به گونه‌اى طرح می‌شود که در نگاه نخست ناشناس به نظر می‌آید. در این حالت، اگر بتوانیم راوى را شناسایى کنیم و نام اصلى و یا مشهور او را بیابیم، زمینه داورى رجالى فراهم می‌آید و در غیر این صورت، حدیث ضعیف السند می‌شود. براى نمونه؛ عنوان «ابو احمد ازدى» در اسناد در دسترس، بسیار کم کاربرد است؛ در حالى‌که این عنوان، کنیه «محمد بن ابى عمیر» از مشهورترین و موثّق‌ترین راویان شیعى است.[2]
گاه نیز راوى را به عمد و اختیار، به گونه‌اى ناشناس مطرح می‌کنند تا سندى ضعیف را معتبر و یا سندى صحیح را نامعتبر جلوه دهند. عالمان درایه در بحث تدلیس به این شگرد اشاره کرده و به آثار و احکام آن پرداخته‌اند.[3]
2. گسستگی حلقه‌هاى سند
در دانش حدیث‌شناسی، گسستگى سند را با اصطلاح «منقطع» نشان می‌دهند و آن‌را به دوگونه عام و خاص به کار می‌برند. در منقطع به معناى عام، گسستگى به صورت‌هاى مختلف امکان‌پذیر است؛ ممکن است در ابتداى سند روى دهد، یا در انتهاى آن واقع شود، یا ممکن است یک یا چند نفر پشت سر هم از آن افتاده باشند. براى برخى از این اَشکال، نامى خاص وضع شده، اما عنوان کلی‌اى که تمام این انواع را در بر می‌گیرد، عنوان منقطع است که در به کار بردن آن، فقط نظر به وجود گسستگى سند است بدون آن‌که، به چگونگى و جاى آن توجهى شده باشد. در این صورت، به تمام اقسام حدیثى که در سلسله سند آن گسستگى وجود دارد، چه آنها که نام خاصى دارند؛ مثل معلّق و چه آنها که نام خاصى ندارند، عنوان منقطع اطلاق می‌شود.[4]
گفتنى است انقطاع سند به دو صورت واقع می‌شود:
الف. راوى از سند حذف شود؛ چنان‌که سندى مانند «على بن ابراهیم از پدرش از حَماد بن عیسى از زُراره از امام صادق(ع)» با حذف یک راوى - مثلاً حماد - چنین گزارش شود: «على بن ابراهیم از پدرش از زراره از امام صادق(ع)».
ب. از راوى با عناوین مبهم؛ مانند «رجلٍ»، «بعض أصحابه» و ... یاد شود، مانند آن‌که سند فوق چنین گزارش شود: «على بن ابراهیم از پدرش از برخى شیعیان از زُراره از امام صادق(ع)»؛ در این صورت، فرقى بین حذف راوى (حَماد)، یا ذکر آن به صورت مبهم، وجود ندارد، جز این‌که انقطاع سند، در حالت دوم کاملاً گویا و واضح است، اما اطلاع از آن در صورت اوّل تنها براى افرادى امکان‌پذیر است که به طبقات راویان آگاهى دارند.[5]
یادآورى می‌شود که برخى محدّثان، تعابیرى؛ مثل «عدةٌ من أصحابنا» (عده‌اى از شیعیان)، به کار می‌برند، اما مراد از آن، افراد مشخص و محدودى است و لذا حکم آن، حکم راوى معیّن می‌باشد و نه مبهم.[6]
با توجه به مطالب بالا باید گفت: حلقه‌هاى واقع در سند، راویانى با فاصله طبیعى میان دو نسل و بیشتر به شکل‏ استاد و شاگرد هستند. هرگاه فاصله این حلقه‌ها بیشتر شود و یا جا به جایى میان آنها رخ دهد، زمینه تردید در درستى و پیوستگى حلقه‌های یک حدیث پیش می‌آید. این ‏تردید برخاسته از احتمال وجود حلقه‌هایى ناپیدا و یا اشتباه راویان و کاتبان است که در این حالت سند، ضعیف می‌شود.[7]
3. مخالفت با قرآن کریم
یکی از روش‌های شناسایی ضعف یا قوّت محتوا و متن حدیث؛ عرضه روایات بر آیات قرآن است. از این‌رو؛ اگر روایتی مخالف آموزه‌های صریح قرآن باشد، موجب تضعیف آن روایت می‌باشد.[8] این قاعده و اصل، در روایات متعدّدى مطرح شده است. گاه بدین صورت که هرچه را که مخالف قرآن است، کنار بگذارید و گاه بدین عنوان که آنچه را با قرآن موافق است، بپذیرید.[9] پرسش مهم در این‌جا این است که: منظور از مخالفت و موافقت چیست؟ چه نوع مخالفت و موافقتى، معیار سنجش است؟ که در اصول فقه به تفصیل به آن پرداخته شده است،[10] و در این‌جا فرصت بحث از آن نیست.
4. مخالفت با روایات متواتر
یکی دیگر از عوامل تضعیف حدیث؛ این است که روایتی از جهت متنی با روایات متواتر مخالفت داشته باشد؛ روایات متواتر به روایاتی می‌گویند که تعداد راویان در هر طبقه از سلسله سند آن به حدی است که مفید علم و یقین به صدور آن روایت از معصوم(ع) داده می‌شود.[11]
5. مخالفت با عقل
اگر مضمون حدیثى با ادراک روشن عقل، مخالفت داشت، نمی‌توان آن‌را پذیرفت و ضعیف است.[12] البته، ممکن است حدیثى براى عقل، قابل درک نباشد، و به تعبیر دیگر؛ «فوق عقل» باشد، چنین احادیثى مورد نظر نیست. بلکه تنها آن روایاتى که عقل، محتوایش را قابل قبول نمی‌داند و با حس و وجدان مغایرت دارد، کنار نهاده می‌شود.
6. مخالفت با حقایق تاریخى‏
اگر در ضمن حدیثى مطلبى بر خلاف واقعیت‌هاى مسلّم تاریخى نقل شود، شاهدى بر نادرستى و ضعف آن حدیث خواهد بود.[13]
علّامه طباطبایى نمونه‌هایى از روایات را چون با تاریخ مسلّم معارض بوده، کنار نهاده است‏.[14]
علّامه شوشترى نیز در «الأخبار الدخیلة» مخالفت با تاریخ را یکى از معیارها دانسته و بر آن پایه، برخى از روایات را نقد کرده است‏.[15]
7. تحریف‏
«تحریف» در اصطلاح حدیث‌شناسی؛ به ‏معناى «دگرگون ‏ساختن سند یا متن براى اغراض نادرست» است.[16] تحریف، بیشتر در متن روى می‌دهد و نه سند. تحریف متن، گاه با تغییر شکل و تبدیل حروف است و گاه به ‏صورت افزودن و کاستن یک و یا چند کلمه. در تحریف، کمیت تغییر مهم ‏نیست. آنچه براى تحریف‌کننده مهم ‏است، رسیدن به خواسته خویش است که گاه با افزودن و حذف چند کلمه، متن حدیث را به ‏صورت دلخواه خود درمی‌آورد، و گاه با جا به جایى و تبدیل یک دو حرف.
تحریف کننده سند حدیث نیز با افزودن یک صفت به راوى و یا تغییر نام پدر و جد، اعتبار حدیث را به ‏صورت مطلوب خود تغییر می‌دهد.[17] تحریف در سند، بیشتر به ‏قصد تغییر اعتبار حدیث است. گاه، تحریف‌کننده در پى معتبر کردن حدیث خاصّى است. او نام کسى را حذف و نام شخص دیگرى را می‌گذارد و یا صفت و نام پدر و جدّ راوى را حذف ‏می‌نماید و یا نامى خودساخته را به آن می‌افزاید تا با فرد موثّقى مشتبه ‏شود. گاه نیز براى خدشه‌دار کردن اعتبار حدیث، نام راوى معتبرى را با نام راوى نامعتبرى جا به ‏جا می‌کند. کشف و حل تحریف‌هاى سندى به عهده علم رجال و فنّ طبقات است.[18]
این، گزارشى اجمالى از عوامل مؤثر در تضعیف حدیث بود. غرض از این نوشته، اشاره به کلیات بود. بدین جهت، از ورود به جزئیات، خوددارى گردید و تنها به ذکر نمونه‌های مهم اکتفا شد. البته بعضی از آنها دارای راه‌حل‌های رجالی و حدیثی است که در جای خودش بررسی شده است.

[1]. براى نمونه؛ اگر وجود راوى غیر امامى واقع در سند را موجب ضعف بدانیم و رجال‌شناسان، یکى از حلقه‌ها را غیر امامى بخوانند، حدیث ضعیف السند می‌شود.
[2]. ر. ک: نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة(رجال نجاشی)، ص 326، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1365ش. وضعیت‌ها و عناوین مشابه دیگرى نیز وجود دارد، مانند ابوجعفر براى احمد بن محمد بن عیسى، شیخ قمیان که گاه ناشناس تلقى می‌شود و گاه با امام جواد(ع) و یا حتى امام باقر(ع) خلط می‌شود.
[3]. انگیزه‌هاى تدلیس متعدد است. یک انگیزه، می‌تواند برملا نشدن ضعف راوى واقع در سند باشد. انگیزه دیگر، پنهان کردن افتادگى حلقه‌هاى سند است که جزو آسیب‌هاى سندى مربوط است؛ ر. ک: نفیسى، شادی، درایة الحدیث، ص 183 – 188، تهران، سمت و دانشکده علوم حدیث، 1386ش؛ مسعودى، عبدالهادى، آسیب شناخت حدیث، ص 148، قم، انتشارات زائر، چاپ اول، 1389ش.
[4]. آسیب شناخت حدیث، ص 149.
[5]. ر. ک:  همان، ص 149؛ درایة الحدیث، ص 164.
[7]. ر. ک: آسیب شناخت حدیث، ص 149 – 153.
[9]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏1، ص 69 – 71، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[10]. ر. ک: خوئی، سید ابوالقاسم، مصباح الاصول، مقرر: واعظ حسینى بهبودى‏، سیّد محمّد سرور، ج 3، ص 407، قم، مکتبة الداورى، 1422 ق؛ صدر، سیّد محمّد باقر، تعارض الأدلّة الشرعیة، مقرر: هاشمی، سیّد محمود، ص 315، 318، 324 و 349، بیروت، دار الکتاب اللبنانى، 1975م؛ خراسانی، محمّد کاظم‏، کفایة الاصول، ص 444 – 445، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1422ق.
[12]. مهریزى، مهدى، حدیث پژوهى، ج ‏1، ص 128، قم، دار الحدیث، چاپ دوم ، 1390ش.
[13]. همان، ص 129.
[14]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 379؛ ج 15، ص 369 و ج 20، ص 70 و 83، قم، إسماعیلیان، چاپ سوم، 1394ق.
[15]. ر. ک: شوشتری، محمدتقی، الأخبار الدخیلة، ج 1، ص 158 – 162، 179 - 195 و 233، تهران، مکتبة الصدوق.
[16]. آسیب شناخت حدیث، ص 72؛ نیز ر. ک: مامقانى، عبدالله، مقباس الهدایة فی علم الدرایة، ج 1، ص 324، قم، دلیل ما، چاپ اول، 1428ق؛ جدیدى نژاد، محمد رضا، معجم مصطلحات الرجال و الدرایة، ص 814، قم، دار الحدیث، 1380ش.
[17]. آسیب شناخت حدیث، ص 73.
[18]. همان، ص 75.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت: 0:20

برای روشن شدن این موضوع توجه به دو نکته ضروری است:
1. مستحبات بر معصومان(ع) نیز مستحب است؛ یعنی واجب نیست و می‌توانند ترک کنند؛ چنان‌که مکروهات نیز بر آنان مکروه است و حرام نیست و می‌توانند انجام دهند. به بیان دیگر، تمام مکلّفانی که شرط تکلیف را داشته باشند، نسبت به احکام شرعی با هم مساوی هستند. از این جهت، هیچ تفاوتی میان مکلفان وجود ندارد، مگر این‌که کسی شرط تکلیف را نداشته باشد و یا مطابق با حکم ثانویه مانند ضرورت، حکمی از وی برداشته شود، و یا این‌که نصّ خاص و قطعی نسبت به کسی وجود داشته باشد که وی را نسبت به حکمی استثناء کرده باشد، یا حکمی مضاعف را بر او تکلیف کرده باشد؛ مانند این‌که گفته شده که برخی از مستحبات؛ مانند نماز شب بر پیامبر(ص) واجب بوده است.[1]
2. معصومان(ع) از آن جهت که پیشوا و الگو برای افراد جامعه هستند، علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات، باید نسبت به انجام مستحبات و ترک مکروهات نیز اهتمام داشته باشند؛[2] اما از آن‌جا که اولاً: انجام تمام مستحبات امکان‌پذیر نیست و ترک تمام مکروهات گاهی مستلزم عسر و حرج می‌شود؛ و ثانیاً: معصومان(ع) نیز باید مسئله اهم و مهم را در نظر بگیرند و رعایت کنند؛ و گاهی انجام مستحبی موجب ترک تکلیف مهم‌تر می‌شود؛ و یا ترک مکروهی مستلزم از دست دادن مصلحت برتر می‌شود؛ از این‌رو آنچه در مورد انجام مستحبات و ترک مکروهات نسبت به معصومان(ع) می‌توان گفت این است که: معصومان(ع) تا آن‌جا که ممکن است باید به مستحبات عمل کرده و مکروهات را ترک کنند. به همین جهت در منابع روایی مواردی نقل شده است که برخی از ائمه گاهی مکروهی را انجام می‌دادند؛ به عنوان نمونه با این‌که خوابیدن خواب بین الطلوعین کراهت دارد؛[3] معمر بن خلاد می‌گوید: «امام رضا(ع) براى کارى به دنبال من فرستاد. وقتى به حضور امام(ع) رسیدم، فرمود: برو، فردا بیا! و پیش از آفتاب نیا! چرا که من پس از نماز صبح می‌خوابم».‌[4]

[1]. ر. ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏6، ص 670 - 671، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[3]. شیخ طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن، الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج ‏1، ص 350، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1390ق.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 171 تاريخ : دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت: 0:20

فلسفه، دانش مرتبط با مسائل کلی هستی بوده[1] و نسبت به مسائل جزئی هستی مستقیماً نظر نمی‌دهد. البته از مسائل کلی که در فلسفه مطرح می‌شود می‌توان حکم فلسفه را نسبت به نماز استنباط کرد.[2] توضیح این‌که از نظر فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه، تنها وجود مستقل و بی‌نیاز مطلق، ذات خداوند متعال است و غیر از خداوند، همه عین فقر و نیازمند به او هستند. این نیاز به صورت تکوینی در نهاد وجود انسان نهفته است ولی خداوند متعال زندگی انسان را در این جهان مادی همراه با اختیار و اراده قرار داده است. به بیان دیگر؛ امکانات و توانایی‌هایی را در اختیار او گذاشته است. داشتن این اختیار و توانایی برای اکثر مردم موجب غفلت از نیاز تکوینی می‌گردد. نماز یادآوری وجود واقعی انسان و بیرون آمدن از غفلت است. نماز هماهنگی بین جنبه‌های اختیاری و ظاهری روح انسان با جنبه‌های حقیقی و واقعی روح است. نماز اتصال موجود ناچیز محتاج، به منشأ بی‌کران هستی است. انسان بی‌نماز مانند آب مانده در چاله‌ای کوچک است که پس از مدتی متعفن، بدمزه و غیر قابل استفاده و در نهایت از بین می‌رود، اما نمازگزار مانند آب کوچکی است که متصل به چشمه زلال و گوارای بی‌پایان است که دائماً آب آن، خوشمزه، خوش‌بو، زلال و گوارا است. از سوی دیگر؛ از نظر فلسفه، خداوند مالک مطلق هستی است، همه موجودات مملوک خداوند هستند، حکم مالک مطلق لازم الاتباع است. فیلسوف الهی معتقد است دستور و سخن پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) از هر برهان و دلیل عقلی قوی‌تر است و تبعیت از سخن پیامبر و امام واجب است.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 153 تاريخ : شنبه 15 اسفند 1394 ساعت: 23:04

اگر شرط نشده باشد، که ترجمه را خودِ مترجم اول انجام دهد، این کار اشکالی ندارد و او می‌تواند با قراردادی جدید (مانند جعاله یا اجاره) مترجم دیگری را به این کار بگمارد.
ضمائم:
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[1]
حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
اگر از باب جعاله باشد اشکال ندارد.
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی (مد ظله العالی):
اگر انجام کار توسط خود او شرط نشده باشد، مانعی ندارد.
حضرت آیت الله العظمی صافی‌ گلپایگانی (مد ظله العالی):
اگر مراد اینست که خود مترجم که اجیر است شخص دیگری را اجیر کند چنانچه شرط مباشرت در اجاره نشده باشد مانعی ندارد ولی مترجم اول مالک همان مبلغی است که با صاحب اثر قرار گذاشته است اما اگر بخواهد به مال الاجاره کمتر به دو نفر دوم واگذار کند باید مقداری از کار را خودش انجام داده باشد.

[1]. استفتا از دفاتر آیات عظام: سیستانی، شبیری زنجانی،  صافی گلپایگانی (مد ظلهم العالی)، توسط سایت اسلام کوئست.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 181 تاريخ : شنبه 15 اسفند 1394 ساعت: 23:04

صلح و صفا از ارکان یک جامعه مطلوب بوده و پیوند میان انسان‌ها را محکم‌تر می‌کند. از طرف دیگر؛ آنچه انسان‌ها را نسبت به یکدیگر بدبین کرده، الفت و علاقه آنها را از بین ببرد، زشت و ناپسند بوده، با سرشتشان نیز سازگار نیست. از جمله رفتارهایى که پیوندهاى مثبت موجود در جامعه انسانى را تهدید می‌کند، «نمامى» یا «سخن‌چینى» است که از نظر عقل، زشت و ناپسند بوده، اسلام از آن نهى کرده و طینت انسان‌هاى پاک نیز آن‌را نمی‌پسندد.
سخن‌چین کیست؟
«نمیمه» در لغت؛ به معناى صداى آهسته‌اى است که از حرکت چیزى یا از برخورد پاى انسان به زمین هنگام راه رفتن بر می‌خیزد و از آن‌جا که افراد سخن‌چین، معمولاً سخنان خود را آهسته و در گوشى به این و آن می‌رسانند، برای سخن‌چینى نیز از این واژگان استفاده شده است.[1] همچنین گفته شده که «نمیمه» در اصل به معناى تزیین کلام دروغین است؛[2] چرا که افراد سخن‌چین سعى می‌کنند، سخنان خود را زیبا جلوه دهند.
در اصطلاح اخلاق؛ سخن‌چین کسى است که حرف دیگران را به آنکه سخن درباره‌اش گفته شده می‌رساند، چه با گفتن، چه با نوشتن و چه با رمز و اشاره. و فرقى نمی‌کند که آنچه نقل می‌کند عملى باشد یا گفتارى و فرقى نمی‌کند آنچه را نقل می‌کند عیب و نقص گوینده باشد یا نه. بنابراین، حقیقت سخن‌چینى همان افشاء سرّ و پرده‌درى است.[3]
انسان سخن‌چین، در مجالس و محافل سراپا به گوش می‌نشیند؛ سپس به دنبال اغراض نابخردانه، آن سخنان را به ‌گونه‌اى دلخواه در گوشه و کنار نقل می‌کند و بین افراد جامعه، «تفرقه افکنى» و «دو به هم زنى» می‌کند.[4]
آثار سخن‌چینی از نگاه قرآن و حدیث
این عمل ناپسند که در ‏اسلام از گناهان کبیره شمرده شده است،[5] پیامدهاى دنیوی و اخروی نامطلوبى دارد که به تعدادى از آنها اشاره می‌کنیم:
1. دشمنى و تفرقه
«دو به هم زنى» و «تفرقه افکنى» مهم‌ترین نتیجه «سخن‌چینى» است. مشاهده می‌کنیم که در بیشتر جوامع و خانواده‌هایی که آتش تفرقه میان آنان شعله‌ور است، آتشگیره آن، زبان سخن‌چین بوده و هیزم آن سخنانى است که بر زبان می‌آورد.
پروردگار در نکوهش سخن‌چینان می‌فرماید: «کسى که بسیار عیبجوست و به سخن‌چینى آمد و شد می‌کند، و بسیار مانع کار خیر، و متجاوز و گناهکار است».[6]
ابوذر می‌گوید که پیامبر خدا(ص) به من فرمود: «اى ابوذر! "قتات" داخل بهشت نمی‌شود». پرسیدم: اى رسول خدا! قتات یعنى چه؟! «فرمود: یعنى سخن‌چین. اى ابوذر! سخن‌چین در آن دنیا از عذاب خداوند راحتى نیابد».[7]
امیرمؤمنان على(ع) در سخنانی فرمود:
«بدترین شما سخن چینان‌اند که میان دوستان جدایى می‌افکنند و در صدد عیب تراشى از پاکان هستند».[8]
«از سخن‌چینی‌ها بپرهیزید که کینه‌ها به بار می‌آورد».[9]
«کسی که در سخن‌چینى تلاش کند، افراد نزدیک به جنگ او، و افراد دور به دشمنی‌اش برخیزند».[10]
2. دشمنى با خدا
پیامبر خدا(ص) فرمود: «دشمن‌ترین شما نزد خدا، سخن‌چینان‌اند».[11]
3. پذیرفته نشدن دعا
روایت شده است که؛ قحطى بنى اسرائیل را فرا گرفت. حضرت موسى(ع) چندین بار از خداوند طلب باران کرد، ولى باران نبارید. به دنبال آن بود که پروردگار به آن‌حضرت وحى کرد که دعاى تو و یارانت به این دلیل مستجاب نمی‌شود که در میان شما شخص سخن‌چینى است که بر این کار اصرار می‌ورزد. موسى(ع) پرسید: خدایا او کیست تا از میان خود اخراجش کنیم؟ فرمود: اى موسى! من خود، شما را از سخن چینى برحذر می‌دارم، چگونه راز او را بر ملا سازم؟ آنان به صورت جمعی[و با حضور سخن‌چین به صورت ناشناس] توبه کردند و خدا نیز برایشان باران فرستاد.[12]
4. عذاب قبر
پیامبر خدا(ص) فرمود:
«هرکس به قصد سخن‌چینى‏ و دو به هم زنى قدمى بردارد، خداوند در گورش آتشى بر او مسلّط سازد که تا قیامت او را بسوزاند».[13]
«در شب معراج زنى را دیدم که سرش چون سر خوک و بدنش مانند الاغ بود و عذاب انبوهى او را احاطه کرده بود!» شخصى پرسید: به چه جُرمى؟ پیامبر پاسخ داد «به خاطر سخن‌چینى و دروغگویی‌اش».[14]
5. حرام شدن بهشت بر شخص سخن‌چین
امام باقر(ع) فرمود: «بهشت بر سخن‌چینان حرام است».[15]
امام صادق(ع) فرمود: «چهار گروهند که وارد بهشت نمی‌شوند: «کاهن،[16] منافق، معتاد به مشروبات الکلى و قتّات؛ یعنى نمّام».[17]
انگیزه‌هاى سخن‌چینى‏
عمده‌ترین عواملى که سبب آلوده شدن انسان به این عمل زشت می‌گردد به شرح زیر است:
الف. بدنام و بی‌ارزش کردن گوینده سخن: سخن‌چین براى این‌که کسى را نزد دیگران بدنام کند و او را از چشم آنان بیندازد سخن او را برایشان نقل می‌کند و سعى می‌کند باعث تنفّر و بیزارى شنوندگان از گوینده اصلى گردد.
ب. بدنام کردن کسانى که سخن گوینده اصلى درباره آنان است؛ یعنى سخن‌چین با نقل و اشاعه سخن وى به دلیل موقعیت و اعتبارى که گوینده اصلى سخن در نزد شنوندگان دارد، می‌خواهد کسانى را بدنام کند که سخن درباره آنان گفته شده است.
ج. فرصت‌طلبى و جاه‌طلبى: سخن‌چین گاهى براى جا کردن خود در دل دیگران، سخنانى که درباره آنان گفته شده برایشان بازگو می‌کند تا به شنونده بفهماند که من طرفدار و دوستدار تو هستم.
د. لذت و تفریح: بعضى انسان‌ها بجاى تفریح سالم و مشروع رو به تفریح و لذّت نامشروع و مخرّب می‌نهند و یکى از تفریحات ناسالم که مایه سرگرمى، بطالت و وقت گذرانى است، جلسات گفت و شنود بدون فایده و حکمت است، در این مجالس غیبت، سخن‌چینى براى وقت کشى، نُقل مجالس است و سخن‌چین نقالى می‌کند و به شیوه‌اى نادرست سرگرمى می‌آفریند.[18]
برخورد با سخن‌چین‏
به سخن‌چین نباید روى خوش نشان داده، بلکه باید با او چنان برخورد کنید که به خود اجازه ندهد، حرف دیگران را پیش شما نقل کند. در غیر این صورت، شریک جرم او شده، او را در کارش تشویق کرده‌اید. این را هم باید دانست که سخن‌چین همان‌طور که سخن دیگران را نزد ما افشا می‌کند، سخن ما را نیز پیش دیگران بر ملا می‌سازد.
امام على(ع) فرمود: «کسی که سخن دیگران را نزد تو می‌آورد [یقیناً] سخن تو را نزد دیگران می‌برد».[19]
از این‌رو؛ هنگام رویارویى با اشخاص سخن‌چین، رعایت نکات زیر ضرورى است:
1. او را نهى از منکر کنیم و زشتى کارش را به او گوشزد نموده، نصیحتش کنیم.
2. در صورتى که بر این کار خود اصرار ورزد او را از خود دور کنیم.
3. با اعتماد به سخن او، نسبت به دیگران بدگمان نشویم.
4. پس از شنیدن سخن او، در پى جستجو و تحقیق از کسانى که درباره آنان سخن رفته، برنیاییم.[20]
راه درمان‏ سخن‌چینی
براى مبارزه با این پدیده شوم اخلاقى و قطع ریشه‌هاى آن از درون جان آدمى، قبل از هر چیز باید به سراغ انگیزه‌هاى آن رفت. به یقین تا عامل حسد، دنیاپرستى، نفاق، حالت آزاردهى و انتقام‌جویى که عوامل اصلى پدیده شوم نمیمه و سخن‌چینى می‌باشد از میان نرود، این رذیله اخلاقى از وجود انسان برچیده نمی‌شود. ممکن است مدتى با اراده و تصمیم‌هاى قوى، محدود یا منفى گردد، ولى باز در مواقعى خود را نشان خواهد داد.[21]
ناگفته نماند؛ بسیارى از فضایل یا رذایل اخلاقى در یکدیگر تأثیر متقابل دارند هر کدام می‌تواند سبب دیگرى و گاه مسبّب از آن گردد، و این در حالات و شرایط مختلف روى می‌دهد.
از سوى دیگر؛ دقت در پیامدهای منفی سخن‌چینى و نقش ویرانگر آن در خانواده و جامعه و عواقب ناگوارى که از این رهگذر دامن همه را می‌گیرد، و همچنین تفکر در مجازات‌هاى دنیوی و اخروی پروردگار، قطعاً از عوامل بازدارنده خواهد بود.
افرادی که به سخن‌چینی عادت کرده‌اند، باید نتایج فوق را همه روزه از نظر بگذرانند، و پى در پى به خود تلقین کنند که سرانجامِ نمّامى و سخن‌چینى این است!، و گرنه وسوسه‌هاى شیطانى و هوا و هوس آنها را آسوده نخواهد گذاشت.
واکنش منفی مؤمنان با سخن‌چینان می‌تواند عامل بازدارنده دیگرى باشد؛ زیرا هنگامى که به گفته‌هاى آنها اعتنا نشده و مردم آنها را از خود طرد کنند، به زودى در می‌یابند که سخنان آنها نه تنها خریدارى نداشته بلکه نفرت دیگران را به دنبال دارد و همین امر اراده آنها را در این کار زشت تضعیف می‌کند.[22]
آخرین سخن در این زمینه آن است که بیشتر رذائل اخلاقى ناشی از ضعف ایمان است و هرچه پایه‌هاى ایمان به پروردگار و روز جزا در دل محکم‌تر گردد، این رذایل کم‌رنگ‌تر خواهد شد.
موارد استثناء
حرام بودن سخن‌چینى به عنوان یک گناه کبیره و زشتى آن از نظر علم اخلاق یک اصل اساسى است که باید همیشه مورد توجه باشد، ولى به نُدرت ممکن است این حکم مانند سایر احکام شرع استثناءهایى داشته باشد که در آن موارد نقل ‏کردن حرف این براى آن یا بالعکس نه تنها جایز باشد، بلکه گاه واجب باشد، از جمله این موارد جایى که احساس کنیم فرد یا گروهى قصد کشتن یا زدن آسیب جانی و مالی به فردى را دارند که باید سخن آنها را براى فرد مورد نظر نقل کنیم تا در محافظت خویشتن بکوشد یا از منطقه خطر دور شود، نظیر آنچه در مورد موسى(ع) واقع شد که پس از داستان کشتن قبطى متجاوز کسى نزد موسى(ع) آمد و گفت: «این جمعیت براى کشتن تو به مشورت نشسته‌اند فوراً از شهر خارج شو که من از خیرخواهان تو هستم».[23]
گاه می‌شود به وسیله سخن‌چینى راست یا دروغ میان صفوف دشمن اختلاف افکند، این نیز از موارد جواز یا وجوب آن است نظیر آنچه درباره نعیم بن مسعود در جنگ احزاب نقل شده که با نقل سخنانی میان دو گروه از دشمنان اسلام اختلاف افکند و آنها را نسبت به یکدیگر بدبین و در امر جنگ سست نمود.[24]
ولى این‌گونه استثنائات نادر هرگز نباید بهانه‌اى براى آلوده‌شدن به این گناه یا استقبال از گفته‌های سخن‌چینان شود. چنان‌که امام على(ع) فرمود: «در تصدیق سخنان افراد سخن‌چین عجله نکن هر چند خود را در لباس خیرخواهان درآورند».[25]

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن‏، ص 825، واژه «نمیمه»، بیروت، دارالقلم‏، چاپ اول، 1412ق؛ مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 304 - 305، قم، مدرسه الامام على بن ابی‌طالب(ع)، چاپ اول، 1377ش.
[2]. ابن منظور، محمد بن مکرم،‏ لسان العرب‏، ج 12، ص 592، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع‏، چاپ سوم‏، 1414ق.
[3]. شبّر، عبد الله، اخلاق، ص 243، قم، هجرت، چاپ چهارم، 1378ش.
[4]. یوسفیان، نعمت ‏الله، اخلاق اسلامى، ج ‏2، ص 125، قم، اداره آموزش‌هاى عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه، چاپ اول، 1376ش.
[5]. انصاری، مرتضی، کتاب المکاسب، ج ‌2، ص 63، کنگره جهانی بزرگداشت شیخ اعظم انصاری، قم، چاپ اول، 1415ق.
[6]. قلم، 11 – 12.
[7]. طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص 537، قم، دارالثقافة، چاپ اول، 1414ق.
[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏2، ص 225، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[9]. کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، ج ‏2، ص 14، قم، دارالذخائر، چاپ اول، 1410ق.
[10]. لیثی واسطی، علی، عیون الحکم و المواعظ، ص 437، قم، دارالحدیث، چاپ اول، 1376ش.‏
[11]. ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج ‏1، ص 100، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق.
[12]. شهید ثانى، زین الدین بن على، کشف الریبة، ص 42 – 43، بی‌جا، دارالمرتضوی للنشر، چاپ سوم، 1390ق؛ نراقى، ملا محمد مهدى، جامع السعادات، ج ‏2، ص 286، بیروت، اعلمى، چاپ چهارم، بی‌تا.
[13]. شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 284، قم، دارالشریف الرضی للنشر، چاپ دوم، 1406ق.
[14]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏72، ص 264، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[15]. الکافی، ج ‏2، ص 369.
[16]. کسانی که به دروغ از امور پنهانى و آینده خبر می‌دهند و ادعاى آگاهى بر اسرار غیب دارند.
[17]. شیخ صدوق، الامالی، ص 404، کتابچی، تهران، چاپ ششم، 1376ش.
[18]. اخلاق اسلامى، ج ‏2، ص 128.
[19]. عیون الحکم و المواعظ، ص 435.
[20]. کشف الریبه، ص 44.
[21]. اخلاق در قرآن، ج ‏3، ص 311.
[22]. همان، ص 311 – 312.
[24]. ر. ک: ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج ‏2، ص 229 – 232، بیروت، دارالمعرفة، چاپ اول، بی‌تا.
[25]. عیون الحکم و المواعظ، ص 529.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 13 اسفند 1394 ساعت: 13:21

بنابر روایاتی؛ شیطان تسلیم پیامبر اکرم(ص) شده است:
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«با هر انسانی‌ یک‌ شیطان‌ است‌!» پرسیدند حتی با ‌شما؟ فرمود: «بله، ولی‌ شیطان‌ من‌ به‌ حول‌ و قوه‌ الهی‌ تسلیم‌ شده ‌است»‌.[1]
«خدا مرا بر شیطان [من] یاری کرد تا این‌که او به دست من تسلیم شد».[2]
در توضیح این روایات توجه به چند نکته لازم است:
1. آنچه در این روایات آمده، تنها تسلیم شدن شیطان به دست رسول اکرم(ص) است، نه ایمان قلبى شیطان. بر فرض که بپذیریم یک شیطان به دست رسول خدا(ص) ایمان آورده باشد، این به معنای این نیست که همه شیاطین جن و انس، مراد این روایت باشد.
2. وسوسه شیطان در حد الزام و اجبار نیست و شیطان هرگز نمی‌تواند و اجازه ندارد که انسان را به ارتکاب گناه و معصیت مجبور کند. کار او تنها وسوسه است و شخص با ایمان وقتی چند بار با آن مبارزه کرد دیگر مخالفت با آن، کار دشواری نخواهد بود.[3] از این‌رو؛ پیامبر(ص)، آنقدر با شیطان مخالفت کرده بود که دیگر شیطان از وسوسه کردن او دست کشیده بود و در قرآن کریم آمده است که شیطان بر مؤمنان تسلط ندارد: «زیرا او(شیطان)، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند، سلطه‌اى ندارد. سلطه او تنها بر کسانى است که او را سرپرست خود قرار داده‌اند، و کسانى که او را شریک خدا [در اطاعت و بندگى] قرار می‌دهند [و به فرمان شیطان گردن می‌نهند]».[4]
همچنین قرآن در جای دیگر از زبان شیطان نقل می‌کند که در روز قیامت در پاسخ کسانی که شیطان را مسئول گمراهی خود می‌شمارند، خواهد گفت: «من بر شما تسلّطى نداشتم، جز این‌که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید؛ بنابراین، مرا سرزنش نکنید؛ و خود را سرزنش کنید».[5]
خلاصه این‌که؛ وسوسه شیطان الزام‌آور نیست و همین وسوسه‌گری هم موجب پیشرفت و تکامل مؤمنان است.[6] و چون پیامبر(ص) به اوج کمال رسیده بود، وسوسه او معنایی نداشت.

[1]. ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق: عراقی، مجتبی، ج ‏4، ص 97، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق؛ شیبانی، أبو عبد الله أحمد بن محمد، مسند احمد بن حنبل، ج 41، ص 342، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق.
[2]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج ‏1، ص 229، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، 1379ق.
[4]. نحل، 99 – 100.
[5]. ابراهیم، 22.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 13 اسفند 1394 ساعت: 13:21

گاه تصوّر می‌شود که مفهوم غیبت[1] و همچنین روایاتى که درباره غیبت وارد شده ناظر به افراد زنده است و مردگان را شامل نمی‌شود، و غیبت کردن پشت سر مرده اشکالى ندارد، ولى این اشتباه بزرگى است؛ زیرا طبق روایات؛ احترام مرده مسلمان همچون احترام زنده او است.[2]
بلکه می‌توان گفت؛ غیبت مرده از جهاتى زشت‌تر و ناپسندتر است؛ زیرا زندگان ممکن است روزى غیبت را بشنوند و به دفاع از خود برخیزند، ولى مرده هرگز قادر به دفاع از خود نیست، به علاوه؛ شخص غیبت کننده ممکن است افراد زنده را ببیند و از آنها حلیّت بطلبد ولى در مورد مردگان این مطلب هرگز صدق نمی‌کند.[3]
بنابر این، سخن گفتن به بدی، پشت سر مردگان، مورد تأیید اسلام نمی‌باشد و گناه است. وقتی ما در نماز میت با آن‌که شاید بدی‌هایی را هم از مرده بدانیم، می‌گوییم: «لا نعلم منه الا خیرا» (جز خیر از او نمی‌دانیم).[4] از این‌رو؛ سزاوار نیست بعد از این سخن در نماز میت، سر سخن از بدی‌های انسان مرده باز شود.

[2]. «إِنَّ حُرْمَةَ الْمَیِّتِ کَحُرْمَةِ الْحَی»؛‏ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏7، ص 228، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. مکارم شیرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، ج ‏3، ص 133، قم، مدرسه الامام على بن ابی‌طالب(ع)، چاپ اول، 1377ش.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 13 اسفند 1394 ساعت: 10:39

در روایتی از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل شده است: «دعاى چند دسته از امّتم پذیرفته نمی‌شود:
1. مردى که براى پدر و مادرش بد بخواهد؛
2. مردى که براى ناکامیابىِ طلبکارى دعا کند که مالى نزد او نهاده و نه از او رسید گرفته و نه شاهد گرفته؛
3. مردى که به زیان همسرش دعا کند، حال آن‌که خداوند خلاصى آن همسر را در دست او قرار داده؛
4. مردى که در خانه‌اش می‌نشیند و می‌گوید: پروردگارم! مرا روزى بخش؛ و خود بیرون نمی‌رود و روزى نمی‌جوید؛ پس خداوند به وى فرماید: بنده‌ام! آیا راه روزى جُستن و تکاپو در زمین با اعضاى سالم را براى تو نگشوده‌ام تا میان من و خودت، براى روزى جستن به فرمان من عذر پذیرفته باشى و سربار خانواده خود نشوى؛ پس اگر می‌خواستم روزی‌ات می‌دادم و اگر می‌خواستم بر تو تنگ می‌گرفتم، در حالى که نزد من عذر پذیرفته نبودى.
5. مردى که خداوند به او مال بسیار عطا فرموده باشد و او همه را انفاق کند و سپس به دعا روى آورده، بگوید: پروردگارم! مرا روزى ده! پس خداوند به وى فرماید: آیا روزى فراخى به تو نداده بودم؛ پس چرا چنان که فرمانت دادم، در مصرف آن میانه‌روى نکردى؛ چرا اسراف ورزیدى، حال آن‌که تو را از اسراف بازداشته بودم؟
6. مردى که براى بریدنِ پیوند خویشاوندى دعا کند».[1]
همچنین فردی نزد امیر مؤمنان علی(ع) از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت: با این‌که خداوند فرموده: «دعا کنید من اجابت می‌کنم»،[2] چرا ما دعا می‌کنیم و به اجابت نمی‌رسد؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: «براى این‌که دل‌هاى شما به هشت [چیز]، خیانت کرده است:
1. شما خدا را شناختید؛ ولى حقّ او را آن‌گونه که برایتان واجب کرد، ادا نکردید. پس شناختتان فایده‌اى به شما نبخشید.
2. شما به پیامبر او ایمان آوردید؛ ولى بر خلاف سنّت او رفتار کردید و شریعتش را می‌راندید. پس نتیجه ایمانتان کجاست؟
3. شما کتاب او را که بر شما فرو فرستاده است، خواندید؛ امّا به آن عمل نکردید و گفتید: شنیدیم و فرمان بردیم. سپس مخالفت کردید.
4. گفتید از آتش می‌ترسید، در حالى که هر زمان، با گناهانتان، بدن‌هایتان را به سوى آتش می‌برید. پس ترستان کجاست؟
5. گفتید خواهان بهشت هستید، در حالى که در هر زمان، کارى می‌کنید که شما را از آن دور می‌گرداند. پس بهشت‌خواهى شما کجاست؟
6. نعمت خدا را خوردید؛ ولى سپاس نگزاردید.
7. خدا شما را به دشمنى با شیطان فرا خواند و فرمود: "شیطان، دشمن شماست. پس شما نیز او را دشمن دارید"؛[3] امّا شما بى هیچ سخنى، با خدا دشمنى نمودید و بى هیچ مخالفتى، با شیطان دوستى کردید.
8. عیب‌هاى مردم را پیش چشم خود قرار داده‌اید و عیب‌هاى خود را پشت سرتان نهاده‌اید، و کسانى را سرزنش می‌کنید که خودتان به سرزنش، سزاوارتر از آنهایید».[4]
این حدیث تصریح می‌کند که؛ وعده خداوند به اجابت دعا یک وعده مشروط است نه مطلق، مشروط به آن‌که ما به وعده‌ها و پیمان‌های خود عمل کنیم. عمل به دستورات هشتگانه فوق که در حقیقت شرایط استجابت دعا است برای تربیت انسان و به کار گرفتن نیروهای او در یک مسیر سازنده و ثمر بخش کافی است.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 13 اسفند 1394 ساعت: 10:39

ابن سینا مانند دیگر حکیمان و فلاسفه اسلامی طریقه علم و معرفت به حقایق فراطبیعی را عقل و وحی می‌داند.[1] البته عقل می‌تواند تنها کلیات مسائل فراطبیعی را درک کند، اما ادراک جزئیات مسائل فراطبیعی فقط از راه وحی ممکن است؛ به همین جهت ابن سینا در مورد معاد جسمانی می‌گوید: باید دانست بخشی از معاد از طریق شرع نقل شده و شریعت آن‌را پذیرفته است و راهی برای اثبات آن جز از طریق شرع و تصدیق پیامبر نیست و آن مربوط به زنده شدن بدن است، باید کیفیت معاد جسمانی و جزئیات آن‌را به دلیل شرع و گزارش وحی بپذیریم؛ زیرا معیار مذکور مطمئن‌ترین و کامل‌ترین معیاری است که بشر می‌تواند از این راه، حقایق اطمینان بخشی به دست آورد.[2]

[2]. بوعلی سینا، الهیات شفاء، تصحیح، حسن زاده آملی، حسن، مقالۀ 9، ص 460، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376ش. برای اطلاع بیشتر، ر. ک: 6234.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 11 اسفند 1394 ساعت: 15:33

حدیث در اصطلاح به معنای سخنی است که از قول یا فعل یا تقریر(تأیید یا نفی کاری توسط معصوم) حکایت می‌کند.[1] معمولاً احادیث دارای سلسله سند می‌باشند؛ یعنی گفته شده است این حدیث و روایت را فلانی از دیگری و او از شخص دیگری و بالأخره نفر آخر از معصوم(ع) نقل کرده است. برای نمونه؛ به حدیث زیر و سند آن توجه کنید:
«محمَّد بن یحیى‏، عَنْ أَحمد بن محمَّد بن عیسى‏، عَنْ علیّ بن الحَکَم، عَنْ أَبی جَمیلة ... عن ابی جعفر(ع)....»؛ این قسمت از حدیث را سند حدیث می‌گویند، و به منزله شناسنامه حدیث است.
سپس در ادامه این‌گونه آمده است: «...قال: إنَّ اللهَ یُبْغِضُ الْفاحِشَ الْمُتَفَحِّش‏»؛[2] این قسمت از حدیث را متن حدیث گویند که سؤال پرسیده شده به این بخش بر می‌گردد.
به عبارت دیگر؛ وقتی صحبت از دلالت حدیث است؛ یعنی این‌که متن حدیث چه معنایی را می‌رساند. پس هرگاه گفته می‌شود دلالت حدیث چیست؛ یعنی معنا و مفهوم و مراد از کلام چیست؟ در حدیث پیش‌گفته، وقتی پرسیده می‌شود دلالت این حدیث چیست؟ می‌گوییم: بر طبق روایت امام باقر(ع)؛ خداوند آن کسی را که دارای کلام و فعل قبیح و زشت باشد دشمن می‌دارد. البته با توجه به کلمه «متفحش» می‌توان گفت؛ حدیث «دلالت دارد» بر دشمنی خداوند با هر شخصی که عمداً و از روی اصرار زبان به فحش و دشنام بگشاید.[3]

[1]. حریری، محمد یوسف، فرهنگ اصطلاحات حدیث، ص 38، قم، هجرت، 1381ش.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 9، قم، دار الحدیث، 1429ق.
[3]. همان، پاورقی.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 11 اسفند 1394 ساعت: 15:33

1. کلمه «ماهیت» به معناى «چیستى» است که در مقابل «وجود» و «هستى» می‌آید. در کلمه «ماهیت»، «ما» را «ما» ى استفهامیه دانسته و می‌‏گویند «ما هى هى؟» یا «ما هو هو؟» فلان چیز چیست؟ و سپس از عبارت (ما هى هى؟) مصدر ساخته‌‏اند به این صورت که یک «تا» ى مصدرى اضافه کرده و «ماهیت» ساخته شده است.[1] بنابراین مقصود از ماهیت یا ذات ماهیت یک چیز، همان جنس و فصل، و ذات و ذاتیات یک چیز است.
2. کلمه «هویت» در واقع به معناى «هُو هُوَیت» یا «الذى به الشى‏ء هو هو» است. مقصود از آن تشخص و تحقق است؛ یعنى آن چیزى که مناط تشخص و تحقق شیء است. در این صورت باید گفت؛ واژه هویت معنای وسیع‌تری دارد که شامل ماهیت نیز می‌شود؛ زیرا هنگامی که مناط تشخص و تحقق دانسته شد، ماهیت نیز به نوعی شناخته می‌شود. به بیان دیگر، «هویت» کلمه مبهمى است که با آن هم به وجود می‌توان اشاره کرد و هم به ماهیت؛ زیرا هر هویتى تحلیل می‌شود به ماهیت و وجود، یعنى ذهن براى آن دو چیز تشخیص می‌دهد: ماهیت و وجود؛[2] با هویت می‌توان به مجموعه وجود و ماهیت چیزی اشاره کرد.
البته گاهی این دو واژه به صورت مرادف کنار هم یا به‌جای یکدیگر ذکر می‌شوند.[3]

[1]. ر. ک: مطهرى، مرتضی، مجموعه ‏آثار، ج ‏8، ص 147، تهران، صدرا.
[2]. همان، ج10، ص 24.
[3]. همان، ج1، ص 122؛ ج 6، ص 730.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 11 اسفند 1394 ساعت: 15:33

با قطع نظر از قائل این مطالب و این‌که به واقع؛ نیچه چنین گفته است یا نه،[1] درباره مراد و مقصود از این جملات، احتمالات گوناگونی وجود دارد:
1. پیامبر جدیدی بعد از پیامبر اسلام(ص) دیگر ظهور نکرد و باب معجزات بسته شد.
این سخن با این معنا و مقصود، درست است و همان مسئله ختم نبوت و خاتمیت اسلام است. اما باید توجه داشت که اوّلاً: علت ختم نبوت و سرّ خاتمیت، تنها بلوغ فکری و پیشرفت علمی بشر نبوده، بلکه مجموعه‌ای از چند علت است.[2] ثانیاً: درست است که باب معجزات جدید بسته شده، اما این‌طور نیست که در عصر حاضر معجزه‌ای نباشد، بلکه «قرآن» برترین معجزه پیامبر خاتم(ص) معجزه موجود و جاودان است. بنابراین، انسان معاصر، از معجزه محروم نیست.[3] کرامات اولیای الهی - که از نظر ماهیت با معجزات انبیای الهی هم‌سنخ هستند - نیز هم‌چنان رُخ می‌دهند.[4]
2. با پیشرفت علم و تکامل عقل، دیگر بشر نیازی به دین و وحی ندارد! ولی پیش از آن، بشر نیاز به آن داشت، از این‌رو؛ انبیا با معجزاتی ظاهر شدند. این دیدگاه معتقد است دین و وحی متعلّق به دوران طفولیت بشر (دوران رشدنایافتگی بشر) بوده است و با رشد و شکوفایی عقل بشر و دستاوردهای علمی وسیع، عقل جای وحی را می‌گیرد.[5]
چنین دیدگاهی صحیح نیست؛ زیرا این مطلب را نتیجه می‌دهد که خاتمیت به معنای اعلام «پایان دوره وحی و دین» و «آغاز دوره عقل و علم» است؛ یعنی در گذشته، به هدایت وحی نیاز بوده است، اما با ظهور اسلام و خاتمیت آن، دیگر باب نیاز به وحی بسته شده است![6] در حالی که خاتمیت وحی (خاتمیت دین اسلام) به این معنا است که بعد از دین اسلام، وحیِ جدید و دین تازه‌ای از سوی خداوند برای بشر نازل نمی‌شود و انسان با وجود اسلام تا قیامت از منبع وحیانی جدید بی‌نیاز است؛ نه این‌که با خاتمیت، دیگر اصلاً به وحی نیاز نداشته باشد.[7]
نقدهای دیگری نیز بر این دیدگاه وارد است، که در پاسخ احتمال سوم خواهد آمد.
3. با پیشرفت علوم بشری و با وجود عقل؛ انسان نیازی به دین و وحی ندارد و انبیای گذشته و معجزات پیشین نیز درست نبوده و گرایش به آنها، ناشی از جهل مردم بوده است. طبق این دیدگاه؛ از زمانی که بشر توانست ضابطه‌ها و قوانین طبیعت را بفهمد و اسباب طبیعی را کشف کند و در نتیجه علم بشری پیشرفت کرد و عقل انسان تکامل پیدا کرد، دیگر معجزه‌ای رُخ نداده و پیامبری معجزه نیاورده است. معجزاتی هم که در طول تاریخ گزارش شده بودند، سراسر خرافات و اوهام است که بخاطر جهل مردم معجزه خوانده شده‌اند. بنابراین، با تکامل عقل و علم بشری، نیازی به دین، وحی، نبوت و نبی نیست و سرّ آنچه معجزه خوانده می‌شد، روشن شده است.
در این دیدگاه که از سوی خردگرایان دین‌ستیز مطرح می‌شود، بر علم و عقل بشری تکیه شده و از سویی، وقوع معجزه و ظهور پیامبری الهی به طور کلی در همه زمان‌ها انکار شده و از سوی دیگر، گمان شده است که بشر با عقل و علم، بی نیاز از وحی و نبوت است و عقل و علم برای او کافی است. مکتب دئیسم نیز به یک خالق الهى براى جهان اعتراف مى‌کند اما هر نوع وحى الهى را رد می‌کند و اعتقاد دارد عقل بشر به تنهایى کافى است برای این‌که یک زندگى دینى و با اصول اخلاقى صحیح فراهم کند. [8]
پاسخ مطلب اول(انکار معجزه)
چنین نیست که با پیشرفت علم و تکامل عقل بشر، دیگر معجزاتی که در طول تاریخ واقع شده است، سرّ آن روشن شده باشد و دیگر معجزه نباشد. چنین نیست که آن معجزات برای مردم آن زمان؛ یعنی مردم جاهلی که به اسرار خلقت و علل طبیعى حوادث، آگاهی نداشتند، معجزه بوده باشد، اما اکنون که علم و عقل بشری توسعه پیدا کرده است، دیگر معجزه نباشد؛ چون ما نمی‌گوییم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عوامل طبیعى مجهول است، تا گفته شود هر جا که جهل تبدیل به علم شد، معجزه هم از معجزه ‌بودن و از حجیت می‌افتد؛ بلکه می‌گوییم معجزه از این جهت معجزه است که مستند به عامل غیر عادی (غیر مادی و غیر متعارف) است به گونه‌ای که هیچ‌گاه مغلوب عامل دیگری واقع نمی‌شود و همواره قاهر و غالب است؛ یعنی انجام آن برای غیر نبی، میسور نیست.[9] برای نمونه؛ بهبود یافتن یک جذامى به دست مسیح(ع) از این جهت معجزه است که عامل آن، امرى غیر عادی است که هرگز مغلوب نمی‌شود؛ یعنى کسى دیگر، این کار را نمی‌تواند انجام دهد. این منافات ندارد که از راه معالجه و دوا (طریق عادی) هم بهبودى آن فرد حاصل بشود؛ چون بهبودى از راه معالجه و دارو، امری عادی است (نه غیر عادی) به گونه‌ای که ممکن است مغلوب و مقهور راه و سببی قوی‌تر از خود گردد؛ مثلاً طبیب دیگری نیز بتواند بهتر از طبیب اول معالجه کند.[10] به تعبیر دیگر؛ هر چه علم پیشرفت کند، در نهایت می‌تواند به اسباب ظاهری و عادی دست‌ پیدا کند اما اسباب غیر عادی هیچ‌گاه در چنگ علم و عقل بشری نمی‌افتد و مغلوب واقع نمی‌شود.[11]
باید توجه داشت؛ معجزه با کارهاى نوابغ جهان و اکتشافات حیرت‌انگیز علمى قابل مقایسه نیست. به طور مثال؛ یک کودک نابغه ممکن است سخنرانى فصیح و پرمحتوایى داشته باشد؛ این یک نبوغ است، از این‌رو؛‌ ممکن است کودک دیگرى همانند او پیدا شود، ولى این‌که یک طفل نوزاد، زبان به سخن بگشاید و با فصاحت سخن بگوید آن‌چنان که درباره حضرت عیسی(ع) رخ داده است[12] این یک معجزه الهی است که هرگز فرد عادی بدون اتصال به قدرت غیبی الهی، توان انجام آن‌را ندارد. همچنین ممکن است دانشمندى با یک اکتشاف جدید علمى و داروهاى مخصوص بتواند درخت میوه‌اى را که در هفت سال به ثمر می‌رسد در چند ماه به ثمر برساند؛ چنین دانشمندى به یک کشف بزرگ نائل شده ولى دانشمند نابغه دیگرى نیز ممکن است عملى مشابه او انجام دهد؛ امّا اگر در یک لحظه درخت خشکیده‌اى بارور گردد و همراه با دعوى نبوّت و تحدّى باشد، این یک معجزه الهى است.[13]
توجه به این نکته نیز ضروری است که؛ باید «معجزات» را از «خرافات، اوهام و امور نامعقول» تفکیک کرد؛ معجزه، خارق عادت است نه خارق عقل (محال عقلی). معجزه یک دلیل قاطع و حجت منطقی برای اثبات صدق دعوی نبوت آورنده آن است و این چنین نیست که دلیل اقناعی برای اذهان ساده و عامیانه و متناسب با دوره کودکی بشر باشد.
پاسخ مطلب دوم و سوم (کفایت عقل و علم بشری و بی‌نیازی از وحی و نبوت)
با تأمّل در تعالیم اسلام (قرآن کریم و روایات) اهمیت و منزلت عقل نمایان می‌شود. در دین اسلام، تعقل مبناى ایمان قرار گرفته و قرآن، همواره انسان را به تفکر و تدبر و پرهیز از تقلید کورکورانه فرا می‌خواند و پلیدى را از آن غیر اهل تعقل می‌داند: «یجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یعْقِلُون‏».[14] در روایات اسلامى، عقل، محبوب‌ترین مخلوق نزد خداوند و معیار پاداش و کیفر انسان‌ها و حجت و رسول باطنى معرفى شده است.[15]
بنابراین، در این‌که عقل از نگاه دین داراى جایگاه خاصى است، تردیدى وجود ندارد؛ مهم تبیین دامنه و قلمرو عقل است. کافى است خرد خویش را به داورى بنشانیم تا روشن شود که خود عقل، واقع‌بینانه معترف است که بسیارى از حقایق و واقعیات عالم از دسترس او  به دورند. به اتفاق همه حکیمان، نیروى عقل، فقط قادر به درک یک سلسله مفاهیم کلى و روابط بین آنها است. عقل درمی‌یابد که مسائل جزئى را نمی‌فهمد و در این موارد، احتیاج به راهنماى غیبى و معصوم دارد و شارع حکیم باید راهنمایى جامعه انسانى را به عهده گیرد.[16]
عقل انسان مثل نور‌افکن قوی است، اما وحی و پیامبران همچون یک خورشید عالم‌تاب هستند؛ آیا کسی می‌تواند بگوید من با داشتن یک نورافکن قوی چه احتیاجی به خورشید دارم؟ بنابراین، عقل با وجود منزلت والایی که دارد نمی‌تواند جایگزین وحی (نقل وحیانی) شود؛ بلکه باید در کنار آن باشد.
ما باید بدانیم که علم و دانش بشر محدود است و با تمام پیشرفت‌هایی که در تمام علوم و دانش‌ها نصیب بشر شده، هنوز آنچه را که می‌دانیم در برابر آنچه نمی‌دانیم همانند قطره‌ای در برابر دریا است. افزون بر آن، یافته‌های علمی در بسیاری از موارد با ثبوت، تعیین و قطعیت همراه نیست و از حد فرضیه تغییر‌پذیر فراتر نمی‌رود.
پاسکال می‌گوید: «آخرین اقدام عقل، اقرار به این است که بی‌نهایت چیزها وجود دارد که از حیطه تصرف آن خارج است و اگر چنین اقراری نکند ناشی از ضعف اوست. اگر امور طبیعی از حیطه تصرف عقل خارجند، پس چه گویند در باب امور فوق طبیعت».[17]
کریس موریسون طبیب و روان‌شناس معروف در کتاب خود چنین می‌نویسد: «وقتى درباره فضاى نامتناهى یا زمان بی‌آغاز و انجام یا نیروى شگرفى که درون هسته اتم ذخیره شده یا به عوالم نامحدود که منظومه‌هاى بی‌شمار و سیّارات و ثوابت بی‌حساب در آن شناورند یا به قدرت تشعشع سیّارات یا به قوه جاذبه زمین و قوانین دیگرى که نظام عالم بسته به وجود آن است، می‌اندیشیم، آن وقت به حقارت وجود خود و نقصان دانش خویش پى می‌بریم». ویلیام جیمز می‌گوید: «علم ما همچون قطره‌اى است ولى جهل ما همچون یک دریاى عظیم».  فلاماریون می‌گوید: «من می‌توانم ده سال از مجهولات سؤال کنم ولى شما هیچ‌یک از آنها را نمی‌توانید جواب دهید». الکسیس کارل نیز می‌گوید: «به خوبى واضح است که یارى و کمک تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار داده‌اند به جایى نرسیده است و هنوز شناسایى ما از خود، نقائص زیادى در بر دارد».[18]
این نکته نیز در خور توجه است که؛ آیا این‌که انسان با نیروی شگرف علمی خود، توانسته است خیلی از مجهولات طبیعی را روشن کند، می‌تواند مجهولات دینی، فرامادی و فرادنیایی خود را نیز حل کرده، از دین بی‌نیاز باشد؟
علامه طباطبایی(ره) در این‌باره نوشته است: «پیشرفت انسان در یک قسمت از معلومات، کافی برای قسمت دیگر نبوده و مجهولات دیگر انسان را حل نمی‌کند. درست است که علوم طبیعی، چراغی است روشن که بخشی از مجهولات را از تاریکی در آورده و برای انسان، معلوم ساخته است، ولی این چراغ برای رفع هر تاریکی، سودی نمی‌بخشد. از فن روان‌شناسی، حل مسائل فلکی را نمی‌توان توقّع داشت. از یک پزشک، حل مشکلات یک مهندس راه، بر نمی‌آید و بالأخره علومی که از طبیعت بحث می‌کند، اصلاً از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی، بیگانه بوده و توانایی بررسی مقاصدی را که انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود، خواستار کشف آنها است، ندارد. خلاصه مسئله‌ای که مربوط به ماوراء الطبیعه است، اگر از فنون طبیعی سؤال شود، جوابش سکوت است؛ نه مبادرت به نفی و انکار؛ زیرا فنی که موضوع بحث آن ماده است، نسبت به امور غیر مادی، ساکت است و فنی که در موضوعی بحث نمی‌کند، حق هیچ‌گونه اظهار نظر مثبت و منفی را در آن ندارد».[19]
در پایان،‌ توصیه میشود برای آگاهی بیشتر در این مباحث، کتاب «وحی و نبوت» و کتاب «مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی؛ جلد اول (انسان و ایمان)» استاد شهید مرتضی مطهری مطالعه شود. هم‌‌چنین خوب است در ابعاد نیاز بشر به دین و وحی تامل و دقت شود.[20]

[1]. نگارنده، این جملات را در آثار نیچه نیافته است.
[3]. ر. ک: سبحانی تبریزی، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، ج ‏3، ص 103، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، چاپ سوم، 1412ق.
[4]. ر. ک: همان، ص 69؛ تهانوى‏، محمد على‏، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج ‏1، ص 730، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون‏، چاپ اول، 1996م.
[5]. از جمله معتقدان این دیدگاه عبارتند از: سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص 131 - 141، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، 1370ش؛ سروش، عبدالکریم، ریشه در آب است (نگاهى به کارنامه کامیاب پیامبران)، فصلنامه کیان، شماره 29، تهران، 1375ش، ص 2 – 17؛ لاهوری، محمد اقبال، بازسازی اندیشه دینی در اسلام، ترجمه: بقایی، محمد، ص 197 - 201، تهران، فردوس، چاپ اول، 1379ش؛ شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج 30، اسلام‌شناسی؛ درس‌های دانشگاه مشهد، ص 63 - 64، تهران، چاپخش، چاپ یازدهم، 1393ش.
[6]. ر. ک: مطهری، مرتضی، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج 3، ص 44 - 56، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1371ش.
[7]. ر. ک: جوادی آملی، عبدالله، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص 178 - 180، قم، اسراء، چاپ سوم، 1387ش.
[8]. ر.ک: شهرستانى، محمد بن عبد الکریم ، ‏الملل و النحل، ج ‏2، ص 601 - 606، قم، الشریف الرضی‏، چاپ سوم، 1364ش؛ موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج ‏1، ص320؛ باربور، ایان، علم و دین، ترجمه: خرمشاهى، بهاءالدین، ص 71 - 80، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ اول، 1362ش؛ مرتضى کریمى‌، آشنایى با مکتب دئیسم‌، ماهنامه معرفت، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، شماره 74، بهمن 1382ش؛ یوسفیان، حسن، شریفى، احمد حسین، عقل و وحى، ص 62 - 65، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، 1383ش.
[9] . سبحانی تبریزی، جعفر، محاضرات فی الإلهیات، تلخیص: گلپایگانى‏، على ربانى، ص 266، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ یازدهم، 1428ق.
[10]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن‏، ج ‏1، ص 43 - 44، قم، مکتبة النشر الإسلامی‏، چاپ پنجم، 1417ق.
[11]. محاضرات فی الإلهیات، ص 263.
[12]. ر. ک: مریم، 29 – 34.
[13]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج ‏7، ص 269، تهران،‌ دار الکتب الاسلامیه‏، چاپ نهم، 1386ش.
[14]. یونس، 100.
[15]. کلینى، محمد بن یعقوب‏، کافی، ج ‏1، ص 23، قم، دار الحدیث‏، چاپ اول، 1429ق.
[16]. عقل و وحى، ص 87 – 88.
[17]. برونسویک، لئون، پاسکال: اندیشه‌ها و رسالات، ترجمه: مشایخى، رضا، ص 356، تهران، ابن‌سینا، چاپ اول، 1351ش.
[18]. به نقل از: پیام قرآن، ج ‏1، ص 120.
[19]. طباطبایی، سیدمحمد حسین، فرازهایی از اسلام، جمع‏آوری و تنظیم، آیت اللهی، سید مهدی، ص 8، قم، جهان آرا.

- - , .

اسلام تسکت...
ما را در سایت اسلام تسکت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان islamtext بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت: 20:10